×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پاسخ بحلول به سه سوال

× گویند روزی ابو حنیفه در محضر اصحابش گفت : جعفر بن محمد صادق کلماتی گفته که مرا بشگفتی آورده است . گوید خداوند در دنیا و آخرت دیده نمیشود چگونه میشود چیزی موجود باشد و دیده نشود ؟ و شیطان در قیامت به آتش میسوزد و حال آنکه شیطان از آتش است و شی به چیزی که از آن آفریده شده معذب نمیشود . دیگر انکه کارهای بندگان مستند به خود آنهاست و حال آنکه در قرآن است که تمام افعال مستند به خداست . بهلول در مجلس حاضر بود . کلوخی برداشت و بر سر حنیفه زد که سرش شکست و خون جاری شد و فرار کرد . ابو حنیفه به حاکم وقت شکایت برد . بهلول را حاضر کردند و سبب این کار را از او پرسیدند . گفت : ابو حنیفه به امام در سه مسئله ایراد کرد و من با این کلوخ جواب هر سه ایرادش را دادم . یکی اینکه میگوید نمیشود چیزی موجود باشد و دیده نشود اکنون مدعی است &
×

آدرس وبلاگ من

leila12.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/leila12

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

یادش بخیر

عكس هایی دیدنی از صفحات كتاب اول دبستان همراه یك شعر زیبا

کاش اولین روز دبستان بازگردد ... کودکی ها شاد وخندان بازگرد
 بازگرد ای خاطرات کودکی ... برسوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند ... یادگاران کهن ماناترند

 

 

 


کاش اولین روز دبستان بازگردد
کودکی ها شاد وخندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند

کاش اولین روز دبستان بازگردد
کودکی ها شاد وخندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس
روبه مکارو دزد وچاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوزو سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد ان آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس
روبه مکارو دزد وچاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوزو سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد ان آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن


یادش بخیر

vtm8eubaw84neu29vxiw.jpg oxt6ujn1zh8esw2ezxp.jpg udz4phhblnrxo3qr0sk.jpgst4tynoxyuuzkj69b8b0.jpgus6hlkvmieahits82mq.jpgdjxro7gcn01vw1nz7xj.jpg 6mppy4sqeof1qwd5vch.jpgfb4047wj80q3lomoi7t8.jpgv3732ayvlvmgnp3gct1.jpg 59pzcm8xqfg32fsuulnm.jpg m84borqt7r8j4m4yceeb.jpg 8x8tg8e173vddka2yfrx.jpg 8x8tg8e173vddka2yfrx.jpg
zbtpwrvyh5pa248pmsk.jpg
سه شنبه 3 اسفند 1389 - 10:04:41 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم